رشد شخصیت در روانشناسی فردی
ما با برخی عوامل ژنتیک به این دنیا آمدهایم و خود را در یک محیط انسانی خاص میبینیم بعد از تولد ما نه تنها نسبت به محرکها عکسالعمل نشان میدهیم بلکه نقش فعالی را در جهت اثرگذاری بر دنیای اطراف خود بویژه دنیای
نویسنده: لوئیس شیلینگ
مترجم: دکتر سیده خدیجه آرین
مترجم: دکتر سیده خدیجه آرین
ما با برخی عوامل ژنتیک به این دنیا آمدهایم و خود را در یک محیط انسانی خاص میبینیم بعد از تولد ما نه تنها نسبت به محرکها عکسالعمل نشان میدهیم بلکه نقش فعالی را در جهت اثرگذاری بر دنیای اطراف خود بویژه دنیای اجتماعی افراد مهم ایفا میکنیم. ما میآموزیم که در رابطه با دنیا چه چیزی مؤثر است (و نیازهای ما و دیگران را تأمین میکند) و چه چیزی مؤثر نیست بنابراین هر واقعه جدید با مجموعهای از شیوههای ذهنی و شخصی برای تفسیر آن واقعه همراه است. آدلر این مجموعه را شیوهی زندگی مینامد.
عوامل مؤثر در رشد شخصیت
هیچگونه شواهدی دال بر تأثیرگذاری عوامل ژنتیکی بر رشد شخصیت وجود ندارد و هیچ معیاری نیز برای اندازهگیری میزان تأثیر نواقص و عیبهای جسمی وجود ندارد. اما به هر حال نظریه آدلر ادعا میکند نقص یا ناهنجاری به خودی خود بر رشد شخصیت اثر نمیگذارد بلکه این ادراک فرد از نقص یا ناهنجاری است که اثر دارد. عوامل فرهنگی به شخصیت در حال رشد یک شیوهی سازمان یافته و قابل تشخیص را برای نگریستن به جهان ارائه میکند. که این شیوه سازمان یافته و قابل تشخیص همیشه برای رشد کامل شخصیت مفید نیستند اما لااقل موجب آشفتگی و پراکندگی او نمیشوند.البته خانواده، فراگیرترین و بانفوذترین اثر را بر روی رشد شخصیت دارد. ترتیب ولادت نیز عامل مهمی است. نه به خاطر جایگاه ترتیبی آن بلکه به گونهای که کودک بر اساس آن جایگاه خود را ادراک میکند (و یا ادراک میشود) به عنوان مثال کودک تازه به دنیا آمده، تنها کودک در جمع بزرگسالان است که غالباً جایگاه مطلوبی دارد. زمانی که برادر یا خواهری وارد زندگی کودک میشود جایگاه برتر کودک اول مورد رقابت قرار میگیرد و یا ممکن است تفوق و برتری کودک از بین برود. این چالش بر روی دید کودک تازه به دنیا آمده از خودش و دنیا تأثیر عمیق میگذارد. منظومه خانوادگی یک واژه کلی است که به ویژگیهای شخصیتی هر یک از اعضای خانواده و پیوندهای عاطفی بین اعضاء، ترتیب ولادت خواهرها و برادرها، سلطهگری یا سلطهپذیری اعضای مختلف، سن یا جنس فرزندان، تعداد فرزندان، و حضور یکی یا هر دو والدین مربوط میشود جوّ خانوادگی به جو اجتماعی داخل خانواده مربوط میشود. دوی (1) چیزی حدود 24 «جو» را لیست کرده است از قبیل طرد، قدرت طلبی، ناهمسانی، بازدارندگی، حمایت مفرط و اختلال (نیکلی در سال 1971 آن را ذکر نمود) بالاخره تجربیات اولیه مانند معلولیتهای جسمی فرد به تنهایی عوامل علّی و سببی نیستند بلکه ادراکات فرد از آن تجارب است که اثر دارد (دینک مایر 1979)
شیوهی زندگی (2)
در روانشناسی آدلر واژهی شیوه زندگی به آشنایی اولیه فرد با زندگی مربوط میشود که پویاست، و حالتی خشک و انعطافناپذیر و ایستا ندارد و تقریباً مترادف است با واژههایی مانند شخصیت، روان، منش و یا من. دینکمایر، این مطلب را روشنتر بیان میکند: (دینکمایر 1979، صفحه 29) «نمایشی که به طور مداوم در تئاتر خانوادگی اجرا میشود همه افراد خانواده، والدین و خواهرها و برادرها هر یک نقشی را در آن بازی میکنند. نمایشی که در آن کودک کارگردان خودش میباشد و آخرین بازیش را قبلاً در یک زمینه وسیعتری طراحی کرده است.شیوهی زندگی هر فردی نتیجه تعبیر و تفسیر ذهنی آن فرد از عاملی است که بر رشد شخصیت او اثر دارند. (ترتیب ولادت، جو خانوادگی و غیره) اینکه هر عامل (یا رابطه متقابل عوامل) واقعاً چه اندازه بر رشد فرد اثر خواهد داشت بستگی به خلاقیت فرد در مورد آن عوامل دارد. به عنوان مثال بعضی از مردم علیرغم نقص جسمانی موفق میشوند و برخی دیگر به نظر میرسد به خاطر نقصی که دارند موفقیت بیشتری کسب میکنند در حالی که دیگرانی وجود دارند که این نواقص تأثیری بر آنها نمیگذارد. در هر صورت در خلال سالهای اولیه، کودکان پاسخهای کاملاً ذهنی خود را برای پرسشهای بزرگی از قبیل پرسشهای زیر تدارک میبینند. اینکه من کیستم؟ زندگی چیست؟ من باید چه کنم؟ چه چیز خوب است؟ چه چیز بد است؟ در فرایند پاسخ به این پرسشها کودکان یک منطق خصوصی را ایجاد میکنند که نهایتاً هر فرد را نسبت به فرد دیگر متفاوت و بینظیر میسازد.
شیوهی زندگی به وسیله هر فرد ساخته میشود و از درون همسان باقی میماند. برخی از این افراد وسیع زندگی میکنند و پایه و اساس برای راهحل اغلب مشکلات زندگی خود را تدارک میبینند. بعضی دیگر آنقدر محدود هستند که فقط با شرایط کاملاً خاصی خود را مواجه میسازند (آنها همیشه در معرض این خطر هستند که به طور اسفناکی بیکفایت باشند). پس از سالهای اولیه زندگی است که شیوهی زندگی بخوبی استقرار مییابد و تجربیات جدید در آن جای میگیرد ولی این تجربیات آن را شکل نمیدهد. بعبارت دیگر فرد در سنین اولیه معتقدات خود را دربارهی اینکه او کیست؟ چه باید بشود؟ و از زندگی چه انتظاراتی میتواند داشته باشد، را به وجود میآورد. (موساک و دری کورز (1973) این اعتقادات را به چهار دسته تقسیم کردهاند:
الف. اعتقادات دربارهی اینکه من کیستم؟
ب. خودآرمانی به معنی اعتقاداتی دربارهی اینکه من چه باید باشم و یا مجبور چه باشم تا بتوانم جایگاهی در این جهان داشته باشم.
ج. جهانبینی عبارت است از اعتقاداتی دربارهی جهان، مردم، طبیعت و زندگی.
د. اعتقادات اخلاقی یعنی معیارهای شخصی من از خوبی و بدی.
ساختار اصلی شیوهی زندگی در واقع زمانی ایجاد میشود که کودک در سنین چهار یا پنج سالگی است و اساساً در خلال بقیه عمر بدون تغییر باقی میماند مگر به وسیله تجربهای که فرد را در هم شکسته و چالش کند و یا در خلال درمان این شیوه زندگی اصلاح گردد. این ساختار یا بنیاد اساسی، مشتمل است بر نظریات یگانه فرد دربارهی اینکه چگونه میتوان به امنیت، تعلق، برتری، کمال و یا تکامل دست یافت. تمام جنبههای شخصیت در خدمت آنند که برای فرد امنیت، برتری و احساس تعلق به وجود آورند. بنابراین تمام رفتارها چنانچه براساس منطق خصوصی فرد نگریسته شوند، قابل درک خواهند بود (منطقی که کلید شیوهی زندگی فرد میباشد) (دینکمایر 1977).
رشد رفتار ناسازگار
طبق نظریه آدلر بشر فطرتاً نه خوب است و نه بد: ما از طریق فرآیندهای رشد روانی یا اجتماعی خوب یا بد میشویم. این یک واقعیت طبیعی است که کودک ضعیف و درمانده به دنیا میآید و قدم به دنیای بزرگسالان میگذارد. معمولاً آگاهی کودک از میزان درماندگیش کاهش یافته و او بتدریج جای خود را در میان همسالان و افراد بزرگتر از خودش پیدا میکند. از طرف دیگر اگر کودک احساسات نامطمئن مربوط به خود در رابطه با دنیایش و مردم این دنیا را حفظ و نگهداری نماید، آنوقت ممکن است که او به یک منطق خصوصی پناه ببرد تا بتواند ترسها و احساسات مربوط به حقارت خود در این جهان را منحرف و یا مخفی سازد. بدین طریق کودک قادر میشود که با احساس برتری مصنوعی، برتری را به صورت ذهنی و غیرواقعی حفظ کند تا بتواند احساس حقارت ناهوشیار خود را جبران نماید او در این حالت است که به عنوان سازگار تلقی میشود. برخی از علل ناسازگاری عبارتند از: (نیکلی 1971، صفحه 21)1.حمایت افراطی والدین باعث میشود که کودک احساس بیکفایتی و عدم مقبولیت نماید. زیرا که فرصت مستقل بودن و احساس مسئولیت از او گرفته میشود. او ممکن است از پرخاشگری برای جبران احساس بیکفایتی خود استفاده کند.
2. نازپرورده کردن کودک باعث میشود که در او نگرش سلطهگری ایجاد شود. زمانی که کودک میآموزد که نمیتواند همیشه آنچه را که میخواهد داشته باشد. در او استعداد طغیان و دشمنی به وجود میآید.
3. مسامحه و غفلت والدین ممکن است باعث شود که کودک دیگران را به عنوان افرادی طلبکار و غیردوستانه بنگرد و احساس ناتوانی در همکاریهای اجتماعی نماید. چنین کودکی ممکن است نیاز بیش از حدی را برای قدردانی و عشق نشان دهد. اما قادر نیست که این احساسات را از دیگران دریافت کند.
4. جانبداری والدین نسبت به یکی از فرزندان اغلب منجر به یک جنگ قدرت بین خواهران و برادران میشود.
5. عدم جذابیت یا معلولیت جسمی خواه واقعی و خواه مبالغهآمیز و یا خیالی، میتواند الگوی زندگی فرد را تحتالشعاع قرار داده و باعث شود که او علیه دیگران طغیان کند و یا از آنها کنارهگیری نماید.
6. سلطه والدین میتواند باعث ایجاد واکنشهایی نظیر آنهایی که در حمایت مفرط والدین به وجود آمده بود، شود.
آدلر اختلالات روانی را به عنوان شیوههای نادرست و غلط زندگی مینگریست: «یک شیوه زندگی اشتباه که دارای اهدافی اشتباه و عقایدی اشتباه دربارهی خود و جهان است». (همه اینها ممکن است از طریق علاقه اجتماعی رشد نایافته نفوذ و سرایت کند). کودک سپس برای جبران تنشی که به خاطر این احساسات به وجود آمده الگوی نامناسب رفتاری را در خود به وجود میآورد و اغلب علاقه غیرواقعی برای برتری شخصی از خود نشان میدهد در نتیجه رفتار او خود محور و حمایت کننده از خود شده و او را به طور مؤثری از هرگونه فرصتی برای علاقه اجتماعی یا تعامل اجتماعی باز میدارد. احساس حقارت در درون و یا بیرون از فرد، امری طبیعی است. تنها هنگامی غیرطبیعی است که یک فرد به گونهای عمل میکند که گویی او حقیر است و میتوان بر چسب داشتن عقدهی حقارت را به او زد.
اشتباهان بنیادی
شولمان (3) (1973) خاطر نشان کرد که بسیطنگری بیش از حد (4)، مبالغه (5) و اشتباه گرفتن جزء به جای کل، سه اشتباه عمومی در منطق است که در بسیاری از شیوههای زندگی ظاهر میشود. او این اشتباهات را در 6 گروه طبقهبندی کرد:الف. نگرشهای تحریف شده دربارهی خود، مانند «من ناتوانتر از دیگران هستم.»
ب. نگرشهای تحریف شده دربارهی غیرخود، مانند «زندگی غیرقابل پیشبینی است.» و یا «مردم خوب نیستند.»
ج. اهداف تحریف شده، مانند «من باید کامل باشم.»
د. شیوههای تحریف شده در عمل، مانند «رقابت مفرط.»
هـ. آرمانهای تحریف شده، مانند «پسرها گریه نمیکنند.»
و. نتیجهگیریهای تحریف شده، مانند «من محکوم به شکست هستم.» و یا اینکه «عشق همه کس و همه چیز را فتح میکند.» و یا «من تنها کسی هستم که واقعاً صداقت دارم.»
روانرنجوری
گرایش و آمادگی برای روان رنجوری از تجربیات دوران کودکی ناشی میشود که به وسیله یکی از دو قطب مخالف مشخص میگردد. یعنی حمایت مفرط و یا مسامحه و غفلت و یا ترکیبی از هر دو. در نتیجه این تجربیات، در کودکی تصوری از درماندگی و اعتقاد راسخ به ناتوانی خود برای مقابله با زندگی به وجود میآید. این نگرش تحریف شده به وسیله محیط اجتماعی متخاصم، طلبکار و تنبیه کننده، به طور مکرر تقویت میشود. در نتیجه در کودک یأس شدیدی به وجود میآید و بدین ترتیب تلاش نوروتیک برای برتری شخصی به منظور جبران احساس حقارت و اضطراب رشد مییابد و رفتار خود محور گشته و در جهت حمایت از خود شکل میگیرد.به طور خلاصه هر روان رنجوری میتواند به عنوان کوششی جهت رها کردن فرد از احساس حقارت به منظور دستیابی به احساس برتری تلقی شود. متأسفانه روانرنجوری جبرانی که به وسیله فرد انتخاب میشود علیرغم اینکه با منطق خصوصی فرد سازگار است اما با عرف و عقل سلیم هماهنگ نیست. بنابراین از طریق دور کردن فرد از علاقهی اجتماعی مشکل را بدتر و شدیدتر میکند.
روش دیگر نگریستن به رشد رفتار ناسازگار، پیوند دادن آن با ناامیدی است. فرد ناامید نمیتواند امکان برنده شدن در یک جنگ و یا حل یک مشکل و یا حتی حرکت به سمت راهحلهای احتمالی را تصور کند. چنین شخصی به توانایی خود و یا به زندگیش اعتماد ندارد.
مشکلترین چیز برای تحمل کردن این است که فرد خود را بیارزش، بیکفایت و شکست خورده فرض کند. تهدید کنندهترین خطرها نیز تحقیر، خفت، حقارت و بیلیاقتی است. از آنجا که ما اغلب نسبت به ارزش خود شک داریم نمیتوانیم این موضوع را درک کنیم که ما نیز در این اجتماع جایی داریم.
پیروان آدلر، ناامیدی را عامل اصلی همه نوع انحرافات، کمبودها و شکستها میدانند مگر در موارد آسیبمغزی و عقب ماندگی ذهنی. مردم شکست میخورند زیرا که آنها در درجه اول، اعتماد به توانایی خود برای موفقیت ندارند. کودکی که شدیداً مأیوس است سعی میکند والدین، آموزگاران و همسالان خود را با نقص و کمبودی که به طور کامل از خود نشان میدهد تحت تأثیر قرار دهد و از این طریق آنها را وادار میکند که تقاضاهای زیادی از او نداشته باشند. (انسبیچر 1977، دینکمایر و دری کورز 1963، موساک و دریکورز 1973، پاپانک 1969)
پینوشتها:
1. Dewey
2. [سبک زندگی]
3. Shulman
4. over simplication
5. exaggeration
شیلینگ، لوئیس؛ (1391)، نظریههای مشاوره، ترجمه سیده خدیجه آرین، تهران: مؤسسه اطلاعات، چاپ دهم
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}